crumble
معنی
فرو ریختن
سایر معانی: فرو پاشیدن، تکه تکه شدن، به قطعات کوچکتر تبدیل شدن یا کردن، (انگلیس - خوراک پزی) پای داغ، خرد شدن
[نساجی] خرد کردن
سایر معانی: فرو پاشیدن، تکه تکه شدن، به قطعات کوچکتر تبدیل شدن یا کردن، (انگلیس - خوراک پزی) پای داغ، خرد شدن
[نساجی] خرد کردن
دیکشنری
فرو ریختن
فعل
crumble, collapse, pour down, cave, disintegrate, fall inفرو ریختن
ترجمه آنلاین
فرو ریختن
مترادف
break up ، collapse ، crumb ، crush ، decay ، decompose ، degenerate ، deteriorate ، disintegrate ، dissolve ، fragment ، go to pieces ، granulate ، grind ، molder ، perish ، powder ، pulverize ، putrefy ، triturate ، tumble