معنی

صلیب، چلیپا، اختلاف، نا درستی، حد وسط، خاج، تقاطی، دورگه، چلیپایی، تقاطع کردن، گذشتن، قطع کردن، کج خلقی کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن
سایر معانی: نشان صلیب (که مسیحیان به گردن می آویزند یا بالای کلیسا نصب می کنند و غیره)، مدال صلیب، (در چهار راه یا روی سنگ قبر و غیره) یادبود صلیب نشان، (در مراسم کلیسایی) چوب دستی بلندی که سر آن چلیپاسان است، صلیب دار کردن، نشان صلیب روی چیزی نقش کردن (یا به طور نمادین با انگشت روی سینه رسم کردن)، ضربدر، همبر، دو خط متقاطع، علامت جمع (یا ضرب)، همبره، چهارراه، از یک سو به سوی دیگر رفتن، (از سر تا سر چیزی) رد شدن، همبر شدن، به هم رسیدن و از هم گذشتن، (سیم های برق) اتصالی کردن، (کشاورزی - دام پزشکی) آمیزش (چند نوع مختلف)، دگرگشنی، پیوند، (کشاورزی - دام پزشکی) آمیختن (چند نوع گوناگون)، دگرگشن کردن، دو رگه (یا چند رگه) کردن، (کشاورزی - دام پزشکی) دورگه، چند رگه، پیوندی، آمیزه، همکرده، مخلوط، (خودمانی) تقلب (به ویژه در مسابقات ورزشی)، نابکاری، سراسری، تقاطعی، همبرسان، مخالف، ضد، پاد، کیاگن، ناهمدل، ناهم رای، رودررو، مخالفت کردن با، تو روی کسی ایستادن، روبرو شدن با، خلاف میل کسی رفتار کردن، چوب لای چرخ کسی گذاشتن، بدخلق، بدعنق، زودخشم، خشمگین، عصبانی، سرکش گذاشتن، مسیحیت، عیسویت، رجوع شود به: crucifix، (مشت بازی) ضربه به تارک (یا فرق سر)، متقابل، دوسویه، همکارانه، (قدیمی) مضر، با گزند، زیانبخش، آسیب گر، (c بزرگ - نجوم) northern cross و southern cross، پیشوند: سرتاسر (رجوع شود به: crossbreed] (cross و cross country]، علامت ضربدر یاباضافه، ممزوج، مرافعه، تقلب، خط بطلان کشیدن بر باout یاoff، عبوردادن، مصادف شدن با، دورگه کردن مث
[عمران و معماری] گذر
[برق و الکترونیک] تقاطع
[فوتبال] عبورکردن
[نساجی] قطع کردن - متقاطع شدن - میله عرضی - بسته شدن دهانه تار - وجود نخ تار داخل سوراخ میل میلک - صلیبی - عرضی - دو رگه
[ریاضیات] عرضی (خارجی)

دیکشنری

صلیب
اسم
cross, roodصلیب
cross, roodچلیپا
crosslet, club, cross, earflap, earlap, earlobeخاج
mediocrity, mean, cross, normحد وسط
difference, disagreement, discrepancy, division, variation, crossاختلاف
dishonesty, cross, fault, improbity, inaccuracy, incompetenceنا درستی
فعل
cross, pass, bypass, elapse, blow over, go overگذشتن
cross, pass, traverse, go across, go through, transitعبور کردن
cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, crossقطع کردن
crisscross, cross, intercross, interlace, intersect, intertwineتقاطع کردن
crossقلم کشیدن بروی
encounter, envisage, crossروبرو شدن
crossدورگه کردن
cross, meetتلاقی کردن
graft, cross, crossbreed, imp, joinپیوند زدن
cross, fret, tiff, acidulateکج خلقی کردن
صفت
crossدورگه
cross, cruciform, crossover, cruciate, trigonousچلیپایی
crisscross, crossتقاطی

ترجمه آنلاین

متقاطع

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.