convolute
معنی
حلقوی، بهم پیچیده، حلقه حلقه شده، پیچ و تاب خوردن
سایر معانی: برهم پیچیده، پیچ خورده، پیچ دار، همتاب، چنبرگونه، پر شکنج، حلقه حلقه کردن
[زمین شناسی] هم پیچ، اعوجاج، پیچشی در هم پیچیده شدن یا در هم تابیده شدن یک بخش بر روی دیگری مثلاً به یک پوسته پیچیده فرامنییفرایی گویند که در آن بخش داخلی آخرین پیچش به مرکز مارپیچ گسترده می شود و پیچش های درونی را می پوشاند و یا به صدف پیچیده یک گاستروپود گویند که پیچش های داخلی یا اولی تماماً پنهان می باشند و یا توسط پیچش های بیرونی یا بعدی دربرگرفته شده اند. مقایسه شود با: اولوت، اینولوت، ادولوت.
سایر معانی: برهم پیچیده، پیچ خورده، پیچ دار، همتاب، چنبرگونه، پر شکنج، حلقه حلقه کردن
[زمین شناسی] هم پیچ، اعوجاج، پیچشی در هم پیچیده شدن یا در هم تابیده شدن یک بخش بر روی دیگری مثلاً به یک پوسته پیچیده فرامنییفرایی گویند که در آن بخش داخلی آخرین پیچش به مرکز مارپیچ گسترده می شود و پیچش های درونی را می پوشاند و یا به صدف پیچیده یک گاستروپود گویند که پیچش های داخلی یا اولی تماماً پنهان می باشند و یا توسط پیچش های بیرونی یا بعدی دربرگرفته شده اند. مقایسه شود با: اولوت، اینولوت، ادولوت.
دیکشنری
پیچ خورده
فعل
squirm, writhe, convoluteپیچ و تاب خوردن
صفت
convoluted, convoluteبهم پیچیده
annular, convoluted, sigmoid, annulate, convolute, gutturalحلقوی
convolute, wreathyحلقه حلقه شده
ترجمه آنلاین
پیچیدگی