معنی

کج کردن، پیچاندن، از شکل انداختن، ناهموار کردن
سایر معانی: (به ویژه چهره و اندام) کج و معوج کردن یا شدن، به هم چلاندن، کج و کوله کردن

دیکشنری

تناقض
فعل
tilt, crook, contort, bend, inflect, recurveکج کردن
contort, twist, wrest, turn, bolt, distortپیچاندن
deface, botch, contort, disfigure, deform, disfeatureاز شکل انداختن
contort, distort, ruffleناهموار کردن

ترجمه آنلاین

به هم ریختن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.