contingent
/kənˈtɪndʒənt/

معنی

تصادفی، مشروط، محتمل، محتمل الوقوع
سایر معانی: گمان سزا، ممکن، رویداد پذیر، شانسی، اتفاقی، بختی، (با: on یا upon) وابسته (به)، مشروط (به)، منوط به، (فلسفه) غیرجبری، آزاد، مختار، گروه، گروه گسیل شده، گروه اعزامی، (مهجور) همسای، مماس، هم پهلو، (منطق) ممکن خاص، ممکن به امکان خاص، رویداد شانسی، پیشامد، بختامد، موکول
[حقوق] محتمل الوقوع، مشروط، احتمالی، تبعی، اتفاقی
[ریاضیات] احتمال، محتمل الوقوع

دیکشنری

مشروط
صفت
conditional, contingent, conditioned, qualified, provisional, constitutionalمشروط
possible, likely, probable, plausible, contingent, feasibleمحتمل
contingentمحتمل الوقوع
random, accidental, chance, casual, fortuitous, contingentتصادفی

ترجمه آنلاین

مشروط

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.