contingent
معنی
تصادفی، مشروط، محتمل، محتمل الوقوع
سایر معانی: گمان سزا، ممکن، رویداد پذیر، شانسی، اتفاقی، بختی، (با: on یا upon) وابسته (به)، مشروط (به)، منوط به، (فلسفه) غیرجبری، آزاد، مختار، گروه، گروه گسیل شده، گروه اعزامی، (مهجور) همسای، مماس، هم پهلو، (منطق) ممکن خاص، ممکن به امکان خاص، رویداد شانسی، پیشامد، بختامد، موکول
[حقوق] محتمل الوقوع، مشروط، احتمالی، تبعی، اتفاقی
[ریاضیات] احتمال، محتمل الوقوع
سایر معانی: گمان سزا، ممکن، رویداد پذیر، شانسی، اتفاقی، بختی، (با: on یا upon) وابسته (به)، مشروط (به)، منوط به، (فلسفه) غیرجبری، آزاد، مختار، گروه، گروه گسیل شده، گروه اعزامی، (مهجور) همسای، مماس، هم پهلو، (منطق) ممکن خاص، ممکن به امکان خاص، رویداد شانسی، پیشامد، بختامد، موکول
[حقوق] محتمل الوقوع، مشروط، احتمالی، تبعی، اتفاقی
[ریاضیات] احتمال، محتمل الوقوع
دیکشنری
مشروط
صفت
conditional, contingent, conditioned, qualified, provisional, constitutionalمشروط
possible, likely, probable, plausible, contingent, feasibleمحتمل
contingentمحتمل الوقوع
random, accidental, chance, casual, fortuitous, contingentتصادفی
ترجمه آنلاین
مشروط
مترادف
accidental ، casual ، chance ، controlled by ، dependent ، fluky ، fortuitous ، haphazard ، incidental ، likely ، odd ، probable ، probably ، random ، subject to ، unanticipated ، uncertain ، unexpected ، unforeseeable ، unforeseen ، unpredictable