conscript
معنی
سرباز وظیفه، مشمول نظام کردن، سرباز کردن
سایر معانی: به خدمت نظام فراخواندن، (برای سربازی) احضار کردن، بیگار، (کارگر و سرمایه و ابزار را به زور) به خدمت دولت در آوردن، بیگاری کشیدن از
سایر معانی: به خدمت نظام فراخواندن، (برای سربازی) احضار کردن، بیگار، (کارگر و سرمایه و ابزار را به زور) به خدمت دولت در آوردن، بیگاری کشیدن از
دیکشنری
مستعمره
اسم
conscriptسرباز وظیفه
فعل
conscriptمشمول نظام کردن
conscript, enlist, enroll, maturateسرباز کردن
ترجمه آنلاین
سرباز وظیفه