congruent
معنی
موافق، متجانس
سایر معانی: همساز، همنوا، متوافق، همایند، همخوان، متشابه، همانند، همسان
[عمران و معماری] همنهشت
[زمین شناسی] همنهشت
[ریاضیات] همنهشت
[آب و خاک] همنهشت، متناجنس
سایر معانی: همساز، همنوا، متوافق، همایند، همخوان، متشابه، همانند، همسان
[عمران و معماری] همنهشت
[زمین شناسی] همنهشت
[ریاضیات] همنهشت
[آب و خاک] همنهشت، متناجنس
دیکشنری
متجانس
صفت
congruent, congruous, homologicalمتجانس
according, agreeing, compliant, congruent, compatible, concurrentموافق
ترجمه آنلاین
متجانس
مترادف
coinciding ، compatible ، concurring ، conforming ، consistent ، corresponding ، identical ، in agreement