conformation
معنی
تطبیق، توافق، ترکیب، برابری، سازمان
سایر معانی: ساخت، ساختار، توازن و تناسب اجزا، برون نما(شکل خارجی یا ظاهری مثلا شکل حیوان)، قواره، (نادر) سازگاری، تطابق، انطباق، سازش
[علوم دامی] فرم بدن، ساختار بدنی ؛ شکل و نحوه قرارگرفتن قسمتهای مختلف بدن یک حیوان.
[شیمی] صورتبندى
[نساجی] کنفرماسیون - شکل های مختلف سه بعدی یک مولکول آلی
[پلیمر] صورتبندی
سایر معانی: ساخت، ساختار، توازن و تناسب اجزا، برون نما(شکل خارجی یا ظاهری مثلا شکل حیوان)، قواره، (نادر) سازگاری، تطابق، انطباق، سازش
[علوم دامی] فرم بدن، ساختار بدنی ؛ شکل و نحوه قرارگرفتن قسمتهای مختلف بدن یک حیوان.
[شیمی] صورتبندى
[نساجی] کنفرماسیون - شکل های مختلف سه بعدی یک مولکول آلی
[پلیمر] صورتبندی
دیکشنری
سازگاری
اسم
combination, composition, syntax, mixture, compound, conformationترکیب
equality, parity, equalization, par, homology, conformationبرابری
adjustment, match, adaptation, comparison, accommodation, conformationتطبیق
agreement, compromise, settlement, accord, accord, conformationتوافق
organization, structure, establishment, infrastructure, regime, conformationسازمان
ترجمه آنلاین
ساختار