conditional
معنی
مشروط، شرطی، مشروطه، نا معلوم
سایر معانی: مشروط (در مقابل بی قید و شرط: absolute یا unconditional)، مقید، دارای قید و شرط، (منطق) پیش گزاره ای (وابسته به قضیه ای که منوط به قضیه ی دیگر باشد)، وابسته به دو گزاره ی وابسته، (دستور زبان) شرطی، جمله یا عبارت شرطی
[حسابداری] مشروط
[کامپیوتر] شرطی
[برق و الکترونیک] شرطی
[حقوق] مشروط، مقید، شرطی
[ریاضیات] شرطی، مشروط، ترکیب شرطی، گزاره ی شرطی
سایر معانی: مشروط (در مقابل بی قید و شرط: absolute یا unconditional)، مقید، دارای قید و شرط، (منطق) پیش گزاره ای (وابسته به قضیه ای که منوط به قضیه ی دیگر باشد)، وابسته به دو گزاره ی وابسته، (دستور زبان) شرطی، جمله یا عبارت شرطی
[حسابداری] مشروط
[کامپیوتر] شرطی
[برق و الکترونیک] شرطی
[حقوق] مشروط، مقید، شرطی
[ریاضیات] شرطی، مشروط، ترکیب شرطی، گزاره ی شرطی
دیکشنری
مشروط
صفت
conditional, contingent, conditioned, qualified, provisional, constitutionalمشروط
conditional, eventual, provisional, provisoryشرطی
constitutional, conditionalمشروطه
unknown, uncharted, uncertain, unclear, incalculable, conditionalنا معلوم
ترجمه آنلاین
مشروط
مترادف
codicillary ، contingent ، depending on ، fortuitous ، granted on certain terms ، guarded ، iffy ، incidental ، inconclusive ، limited ، modified ، not absolute ، obscure ، provisional ، provisory ، qualified ، relative ، reliant ، relying on ، restricted ، restrictive ، subject to ، tentative ، uncertain ، with grain of salt ، with reservations ، with strings attached