comminute
/ˈkɑːməˌnuːt/

معنی

خرد کردن، تجزیه کردن، ریز ریز کردن، پودرشدن یاکردن، پودر کردن
سایر معانی: به صورت گرد یا آرد در آوردن، گرد کردن، آرد کردن، تبدیل به غبار کردن، تجزیه شده، خردشده
[عمران و معماری] خرد کردن

دیکشنری

کوتاه کردن
فعل
chop, comminute, minceریز ریز کردن
decompose, break down, parse, analyze, dismember, comminuteتجزیه کردن
comminuteپودرشدن یاکردن
powder, comminuteپودر کردن
grind, squelch, minify, smash, chop, comminuteخرد کردن

ترجمه آنلاین

دقیقه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.