collide
معنی
تصادم کردن، بهم خوردن
سایر معانی: به هم خوردن، به هم کوفته شدن، (با هم) تصادف کردن، واکوفتن، (از نظر شخصیت یا اندیشه و غیره) با هم تضاد داشتن، برخورد داشتن
سایر معانی: به هم خوردن، به هم کوفته شدن، (با هم) تصادف کردن، واکوفتن، (از نظر شخصیت یا اندیشه و غیره) با هم تضاد داشتن، برخورد داشتن
دیکشنری
برخورد کنید
فعل
collide, disorient, knock, foulبهم خوردن
bop, collide, crashتصادم کردن
ترجمه آنلاین
برخورد