characteristic
معنی
سایر معانی: منش، ویژگی، خصوصیت، خصیصه، سرشت، فروزه، (ریاضی - لگاریتم) نمودگر، مشخص (تابع)، ممیز (حلقه)، مبین
[حسابداری] مشخصه
[کامپیوتر] خصوصیت، مشخصه .
[برق و الکترونیک] مشخصه - مشخصه، مفسر 1. هر ویژگی قابل سنجش از یک وسیله . 2. قمست صحیح مقدار لگاریتمی واقع در سمت چپ ممیز.
[صنعت] خصیصه، ویژگی - مربوط به ویژگی های عملکردی و یک قطعه و مشخصاتی از قطعه می شود که جنبه مادی ندارند . به عنوان مثال نقش و کارکردی که یک قطعه در یک محصول دارد جزء خصایص آن محصول است.
[نساجی] ویژگی - خصوصیت
[ریاضیات] ویژگی، هنر، مفسر، مشخصه، سرشت نما، خصیصه، خصلت، خصوصیت، سرشت نمای، صفت، مبین، مشخص کننده
[آمار] مشخصه