معنی

اسب سوار، معتاد به اسب دوانی، شوالیه، سوار
سایر معانی: اسب سوار مسلح، سلحشور، بزن بهادر، چابک سوار، رادمرد، آقای مبادی آداب (به ویژه کسی که خانم ها را مشایعت کند)، جوانمرد، (تاریخ انگلیس - c بزرگ) هوا دار چارلز اول (پادشاه انگلیس - سال های 1641-49) شاهدوست، درباری، شاد، آسانگیر، بی قید

ترجمه آنلاین

سواره نظام

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.