castigate
معنی
تنبیه کردن
سایر معانی: سخت مورد باز خواست قرار دادن، باز خواست کردن (به ویژه اگر شدید و در حضور جمع باشد)، سخت انتقاد کردن، گوشمالی دادن، پادافراه کردن، شدیدا~ انتقاد کردن
سایر معانی: سخت مورد باز خواست قرار دادن، باز خواست کردن (به ویژه اگر شدید و در حضور جمع باشد)، سخت انتقاد کردن، گوشمالی دادن، پادافراه کردن، شدیدا~ انتقاد کردن
ترجمه آنلاین
محکوم کردن
مترادف
baste ، bawl out ، beat ، berate ، blister ، cane ، censure ، chasten ، chastise ، chew out ، come down on ، correct ، criticize ، discipline ، drag over the coals ، dress down ، drub ، excoriate ، flay ، flog ، jump down one's throat ، lambaste ، lash ، lay out ، lean on ، penalize ، pummel ، punish ، rail ، rate ، read the riot act ، ream ، rebuke ، reprimand ، scarify ، scathe ، scold ، scorch ، scourge ، thrash ، tongue lash ، upbraid ، whip