معنی

انفجار، بالاتنه، سینه، مجسمه نیم تنه، مجسمه، ترکیدگی، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن
سایر معانی: تندیس نیم تنه، مجسمه ی سر و شانه ها و بخش بالایی سینه، تندیسه، نیم پیکره، (به ویژه در مورد زنان) پستان ها، پاره کردن یا شدن، شکستن، خراب کردن یا شدن، افلاس، خراب شدن وضع مالی، بی چیز شدن یا کردن، تنزل رتبه دادن، رام کردن (به ویژه کره اسب را)، زدن، بازداشت کردن، (برای بازداشت) ریختن به جایی، (عامیانه)، مفلس، وامانده، مشت، سقلمه، ترکیدن باup

دیکشنری

سینه بند
اسم
bust, half-lengthمجسمه نیم تنه
chest, breast, bust, bosom, thoraxسینه
statue, sculpture, bust, statuetteمجسمه
bust, bodyبالاتنه
bustترکیدگی
explosion, blast, burst, detonation, eruption, bustانفجار
فعل
smash, bustورشکست شدن
bustخرد گشتن
bustورشکست کردن
beggar, bustبیچاره کردن

ترجمه آنلاین

نیم تنه

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.