bulky
معنی
بزرگ، ضخیم، جسیم
سایر معانی: سترگ، تنومند، گنده، حجیم، گت، فراخنا، کلان، پر حجم، کت و کلفت، جا گیر
[نساجی] پرحجم - حجیم - پفکی - باد کرده - پف کرده
سایر معانی: سترگ، تنومند، گنده، حجیم، گت، فراخنا، کلان، پر حجم، کت و کلفت، جا گیر
[نساجی] پرحجم - حجیم - پفکی - باد کرده - پف کرده
دیکشنری
بزرگ
صفت
great, large, big, major, mighty, bulkyبزرگ
thick, bulky, fat, stout, bigضخیم
bodied, bulky, voluminous, corpulent, massyجسیم
ترجمه آنلاین
حجیم
مترادف
awkward ، beefy ، big ، colossal ، cumbersome ، cumbrous ، enormous ، gross ، heavy ، hefty ، high ، hulking ، immense ، large ، long ، mammoth ، massive ، ponderous ، substantial ، unhandy ، unmanageable ، unwieldy ، voluminous ، weighty