brisk
معنی
تند، تیز، زرنگ، چابک، چالاک، سریع، با روح، سرزنده، سرزنده و بشاش، چست، رایج، اراسته، پاکیزه، تیز هوش
سایر معانی: فرز، جلد، (در مورد هوا) خنک و فرحبخش، تند و تیز، (بازار) گرم، پررونق، پرفعالیت، روبراه
[زمین شناسی] سرزندهوبشاش، تند، چابک، باروح، رایج، چست، تیز،اراسته، پاکیزه
سایر معانی: فرز، جلد، (در مورد هوا) خنک و فرحبخش، تند و تیز، (بازار) گرم، پررونق، پرفعالیت، روبراه
[زمین شناسی] سرزندهوبشاش، تند، چابک، باروح، رایج، چست، تیز،اراسته، پاکیزه
دیکشنری
سریع
صفت
rapid, fast, quick, swift, speedy, briskسریع
spicy, steep, fast, sharp, harsh, briskتند
briskسرزنده و بشاش
lively, alive, vivid, spirited, animated, briskسرزنده
airy, soulful, snappy, spunky, brisk, slashingبا روح
agile, perky, feisty, nimble, quick, briskچابک
nimble, quick, briskچست
nimble, mercurial, nifty, peppy, brisk, nippyچالاک
sharp, pointed, pointy, keen, shrill, briskتیز
current, prevalent, going, ruling, briskرایج
spruce, decent, brisk, decorous, natty, politicاراسته
clean, neat, tidy, spruce, trim, briskپاکیزه
clever, smart, bright, adroit, nimble, briskزرنگ
witted, perspicacious, fly, brisk, lynx-eyed, quick-wittedتیز هوش
ترجمه آنلاین
سریع
مترادف
adroit ، agile ، alert ، animated ، bustling ، busy ، energetic ، lively ، nimble ، quick ، speedy ، sprightly ، spry ، vigorous ، vivacious ، zippy