brighten
معنی
روشن کردن، درخشان شدن، زرنگ کردن
سایر معانی: شاد (یا شادتر) کردن یا شدن، پر نشاط شدن، خوش دل کردن، درخشان کردن یا شدن (رجوع شود به: bright)
سایر معانی: شاد (یا شادتر) کردن یا شدن، پر نشاط شدن، خوش دل کردن، درخشان کردن یا شدن (رجوع شود به: bright)
دیکشنری
روشن شدن
فعل
clarify, turn on, illuminate, elucidate, light, brightenروشن کردن
brightenدرخشان شدن
brightenزرنگ کردن
ترجمه آنلاین
روشن کردن
مترادف
buff up ، burnish ، clear up ، enliven ، gleam ، grow sunny ، illuminate ، illumine ، intensify ، kindle ، light up ، lighten ، polish ، punch up ، spiff up