breakage
معنی
شکست
سایر معانی: از سرعت مجاز تجاوز کردن، شکستن، شکستگی، چیز شکسته، مقدار شکستگی، شکستنی
[نساجی] پاره شدن لیف
[پلیمر] شکستگی، پارگی
سایر معانی: از سرعت مجاز تجاوز کردن، شکستن، شکستگی، چیز شکسته، مقدار شکستگی، شکستنی
[نساجی] پاره شدن لیف
[پلیمر] شکستگی، پارگی
دیکشنری
شکستن
اسم
defeat, failure, fracture, setback, break, breakageشکست
ترجمه آنلاین
شکستگی