brattle
معنی
تاخت، سرند، تق تق، چهار نعل، صدای پچ پچ و بهم خوردن بشقاب، شلوغ کردن
سایر معانی: (اسکاتلند) جغ جغ کردن، تق تق کردن، شلوه کردن، پچپچ
سایر معانی: (اسکاتلند) جغ جغ کردن، تق تق کردن، شلوه کردن، پچپچ
دیکشنری
نبرد
اسم
gallop, attack, raid, brattle, lopeتاخت
rattle, clack, crack, brattleتق تق
screen, riddle, bolt, bolter, brattle, chafferسرند
gallop, canter, scamper, gallopade, brattle, tantivyچهار نعل
brattleصدای پچ پچ و بهم خوردن بشقاب
فعل
bustle, jam, jam, brattle, oversetشلوغ کردن
ترجمه آنلاین
درگیری