blotch
معنی
دمل، خال، کورک، لکه، جوش چرک دار، رنگ محو
سایر معانی: لک پوست بدن، پیسه، پیسی، هر لک یا لکه ی بزرگ، (پوست را) لک کردن، لکه کردن، دارای رنگ غیرواضح
[نساجی] چاپ تمام سطح پارچه ( در مقابل چاپ خطوط و نوارهای باریک ) - لکه- دارای رمگ مات - رنگ محو - رنگ تار
سایر معانی: لک پوست بدن، پیسه، پیسی، هر لک یا لکه ی بزرگ، (پوست را) لک کردن، لکه کردن، دارای رنگ غیرواضح
[نساجی] چاپ تمام سطح پارچه ( در مقابل چاپ خطوط و نوارهای باریک ) - لکه- دارای رمگ مات - رنگ محو - رنگ تار
دیکشنری
بطری
اسم
spot, stain, blob, smudge, smear, blotchلکه
mole, spot, freckle, blotch, dot, beauty spotخال
boil, wen, abscess, blain, blotchدمل
pock, pustule, blotchجوش چرک دار
boil, furuncle, pimple, blain, blotch, burlکورک
blotchرنگ محو
ترجمه آنلاین
لکه
مترادف
acne ، blemish ، blot ، breakout ، eruption ، mark ، mottling ، patch ، splash ، spot ، stain ، stigma