معنی

بهترین، بهترین کار، به بهترین وجه، بزرگترین، نیکوترین، خوبترین، شایستهترین، ممتاز، عظیم ترین، به نیکوترین روش، اعلاء، خاصگی، سبقت گرفتن، برتری جستن
سایر معانی: بهینه، به بهترین وجه (حالت عالی صفت: good, better, best و قید: well, better, best، بیشترین، مزیت، چیرگی، بهترین پوشاک، چیره شدن، بردن، شکست دادن، بهتر انجام دادن (از)، adj : صفت عالی good، پیشترین
[آمار] بهترین

دیکشنری

بهترین
فعل
best, antecedeبرتری جستن
outpace, outgo, outpoint, best, take an advantageسبقت گرفتن
صفت
best, foremost, prime, gilt-edged, tip-topبهترین
bestبهترین کار
bestبه بهترین وجه
eldest, maximum, best, supremeبزرگترین
bestنیکوترین
bestخوبترین
bestشایستهترین
privileged, excellent, distinguished, outstanding, illustrious, bestممتاز
bestعظیم ترین
bestبه نیکوترین روش
premium, golden, bestاعلاء
best, courtly, electخاصگی

ترجمه آنلاین

بهترین

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.