معنی

بی حس کردن، کشتن، بی قدرت کردن، کرخ کردن
سایر معانی: کرخ (کرخت) کردن، لس کردن، (مجازی - در مورد مغز یا فکر یا احساسات) کشتن، بی حس و حال کردن، کشتن قدرت فکر و ارزو واحساس، کر  کردن

دیکشنری

کم کم
فعل
stun, paralyze, desensitize, benumb, amortize, amortiseبی حس کردن
benumbبی قدرت کردن
kill, murder, assassinate, destroy, mortify, benumbکشتن
benumbکرخ کردن

ترجمه آنلاین

بی حس

مترادف

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.