bedaub
معنی
الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن
سایر معانی: (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه، (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، ملوک کردن
سایر معانی: (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه، (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، ملوک کردن
دیکشنری
بدم میاد
فعل
spatter, bedaub, besmear, contaminate, gaum, imbrueالودن
bedaub, besmear, contaminate, defile, deflower, polluteملوی کردن
plate, daub, emboss, bedaub, besmear, coatاندودن
paint, color, dye, taint, besmear, bedaubرنگ کردن