babushka
معنی
نوزاد، کودک، طفل، بچه، بچه ی کوچک، شیرخواره، نوزاد حیوان، توله، جوجه، وابسته به نوزاد، کودکانه، جوانترین، کوچکترین، خردترین، خردسال ترین، (امریکا - خودمانی) عزیزم، جانم، (عامیانه) شخص، چیز، بچه مانند، بچه ننه، بچه بازی درآوردن، لوس شدن، با کسی مثل کودک رفتار کردن، تر و خشک کردن، توجه کردن، روسری زنانه، لچک
ترجمه آنلاین
بابوشکا