awaken
معنی
بیدار کردن، بیدار شدن
سایر معانی: بیدار کردن یا شدن، چشم از خواب گشودن، انگیختن، تهییج کردن، آگاه کردن یا شدن
سایر معانی: بیدار کردن یا شدن، چشم از خواب گشودن، انگیختن، تهییج کردن، آگاه کردن یا شدن
دیکشنری
بیدار شدن
فعل
awaken, arouse, waken, awake, raiseبیدار کردن
awake, awaken, wakenبیدار شدن
ترجمه آنلاین
بیدار کردن
مترادف
activate ، animate ، arouse ، awake ، call ، enliven ، excite ، fan ، incite ، kindle ، pile out ، provoke ، rally ، revive ، rise and shine ، roll out ، rouse ، show a leg ، stimulate ، stir up ، turn out ، vivify ، wake