attendant
معنی
سرپرست، همراه، ملازم، وابسته
سایر معانی: پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب
سایر معانی: پرستار، تیمارگر، رسیدگی کننده، مربوطه، همایند، ملتزم، متصدی، حاضر، در جلسه، مواظب
دیکشنری
همراهی
اسم
escort, attendant, concomitant, comrade, compeer, participantهمراه
administrator, supervisor, caretaker, superintendent, warden, attendantسرپرست
attendant, retainer, valet, gillie, varletملازم
صفت
dependent, affiliate, related, interdependent, attached, attendantوابسته
ترجمه آنلاین
خدمتکار
مترادف
accessory ، accompanying ، ancillary ، associated ، attending ، coincident ، concomitant ، consequent ، incident