معنی

فرض کردن، وانمود کردن، بخود بستن، گرفتن، بعهده گرفتن، انگاشتن، بخود گرفتن، پنداشتن، تقبل کردن، تظاهر کردن، تقلید کردن
سایر معانی: به خود گرفتن، به خود بستن، در دست گرفتن، به عهده گرفتن، (قدیمی) پذیرفتن، به همکاری پذیرفتن، فر­ کردن
[حقوق] عهده دار شدن، تقبل کردن، فرض کردن
[نساجی] فرض کردن - تقبل کردن
[ریاضیات] گرفتن، انگاشتن، در نظر گرفتن، فرض کردن، به شکلی در آمدن

دیکشنری

فرض
فعل
take, catch, grab, capture, obtain, assumeگرفتن
undertake, assume, tackleبعهده گرفتن
assume, presume, adjudge, consider, suppose, deemفرض کردن
imagine, assume, supposeانگاشتن
assumeبخود گرفتن
deem, suppose, count, assume, take, fancyپنداشتن
assume, undertake, subscribeتقبل کردن
arrogate, assume, feign, playact, pretend, put onبخود بستن
feign, pretend, fake, seem, feint, assumeوانمود کردن
assume, display, sham, simulateتظاهر کردن
imitate, mimic, emulate, assume, pattern, simulateتقلید کردن

ترجمه آنلاین

فرض کنید

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.