assorted
معنی
مناسب، در خور، همه فن حریف، جور شده
سایر معانی: گوناگون، از جورهای مختلف، به رنگ ها و اندازه ها (و غیره)ی مختلف ولی از یک نوع، دسته بندی شده، همسر، یار
[زمین شناسی] ناجور مناهماهنگ طبقه بندی یا دسته بندی شده.
سایر معانی: گوناگون، از جورهای مختلف، به رنگ ها و اندازه ها (و غیره)ی مختلف ولی از یک نوع، دسته بندی شده، همسر، یار
[زمین شناسی] ناجور مناهماهنگ طبقه بندی یا دسته بندی شده.
دیکشنری
مجموعه ای
صفت
assorted, Jack of all tradesهمه فن حریف
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, assortedمناسب
appropriate, befitting, fit, meet, tailored, assortedدر خور
assortedجور شده
ترجمه آنلاین
متنوع
مترادف
different ، diverse ، diversified ، heterogeneous ، hybrid ، indiscriminate ، miscellaneous ، mixed ، motley ، sundry ، varied ، variegated