assessed
معنی
(verb transitive) (مزد، قیمت) تعیین کردن، (ملک) ارزیابی کردن، تقویم کردن، تعیین قیمت کردن، (مالیات، جریمه) بریدن، بستن، (خسارت) برآوردن کردن، تخمین زدن they assessed the amount of taxes due مبلغ مالیات قابل پرداخت را برآورد کردند (verb transitive) (مجازی) ارزشیابی کردن، سنجیدن، سبک و سنگین کردن
دیکشنری
ارزیابی شد
فعل
distinguish, recognize, diagnose, discern, assess, descryتشخیص دادن
determine, assess, specify, assign, define, locateتعیین کردن
close, shut, shut down, block, fasten, sealبستن
excise, assess, impose, levy, scotمالیات بستن بر
penalize, fine, assess, mulct, sconceجریمه کردن
assess, calculate, estimate, rate, sizeبر اورد کردن
appraise, apprise, apprize, assess, evaluateتقویم کردن
ترجمه آنلاین
ارزیابی شد