asphyxiate
معنی
خفه کردن، مختنق کردن
سایر معانی: (به دلیل کمبود اکسیژن و زیادی دی اکسیدکربن در خون) دچار خفقان شدن، خفه کردن یا شدن، خناق پیدا کردن
سایر معانی: (به دلیل کمبود اکسیژن و زیادی دی اکسیدکربن در خون) دچار خفقان شدن، خفه کردن یا شدن، خناق پیدا کردن
دیکشنری
بدبختی
فعل
choke, stifle, strangle, smother, throttle, asphyxiateخفه کردن
asphyxiate, strangleمختنق کردن
ترجمه آنلاین
خفه کردن