amenable
معنی
تابع، متمایل، رام، رام شدنی، قابل جوابگویی
سایر معانی: مسئول، جوابگو، پاسخگو، موظف، رهنمودپذیر، هدایت شدنی، پذیرا، آزمون پذیر، قابل بررسی، تحت نفوذ، اتهام پذیر
سایر معانی: مسئول، جوابگو، پاسخگو، موظف، رهنمودپذیر، هدایت شدنی، پذیرا، آزمون پذیر، قابل بررسی، تحت نفوذ، اتهام پذیر
دیکشنری
قابلیت
صفت
bowed, inclined, amenable, disposed, prone, aptمتمایل
dependent, subordinate, subservient, amenable, subsidiary, passiveتابع
tame, docile, meek, domestic, manageable, amenableرام
amenable, docile, obedient, tamable, tameableرام شدنی
amenableقابل جوابگویی
ترجمه آنلاین
مطیع
مترادف
acquiescent ، agreeable ، biddable ، docile ، influenceable ، manageable ، obedient ، open ، persuadable ، pliable ، responsive ، susceptible ، tractable