معنی

متراکم کردن، توده کردن، گرد اوردن
سایر معانی: (بیشتر در مورد پول و اطلاعات) توده کردن، انباشتن، گرد آوردن، اندوختن، جمع کردن، کپه کردن

دیکشنری

جمع کن
فعل
amass, condense, compress, collect, congest, accumulateمتراکم کردن
amass, cumulate, heap, aggregate, hill, lumpتوده کردن
amass, assemble, collect, compile, troopگرد اوردن

ترجمه آنلاین

جمع کردن

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.