align
معنی
سایر معانی: هم صف شدن با، همکاری کردن با، هم پالکی شدن با، (مکانیک) هم راستا کردن، به خط کردن، (اتومبیل) میزان کردن، تراز کردن، تنظیم کردن، میزان بندی کردن، بالانس کردن چرخ ها
[کامپیوتر] تراز نمودن ؛ مرتب کردن . - تراز نمودن - به ترتیب در آوردن چیزهابه صورت افقی یا عمودی بسیاری از برنامه های ترسیم و صفحه آرایی فرمانهای مخصوصی برای تراز کردن اشیا و متن دارند
[برق و الکترونیک] همتراز کردن تنظیم دو با چند بخش از یک مدار یا سیستم به گونه ای که کارهایشان به صورت صحیح همزمان شود . با میزان سازی درست عناصر تنظیمگر در مدارهای تنظیم شده می توان پاسخ مطلوب را برای تجهیزات با تنظیم ثابت و نیز امکان ردگیری را برای تجهیزات تنظیم شونده فراهم کرد.
[نساجی] ردیف کردن - در یک امتداد - در یک خط - صف - تراز کردن
[ریاضیات] به خط کردن، ردیف کردن، در یک امتداد قرار دادن
[آمار] تراز کردن