a posteriori
معنی
استقرایی، از معلول بعلت رسیده، استنتاجی، با استدلال قیاسی، از مخلوق بخالق پی برده
سایر معانی: مبتنی بر تجربه و مشاهده، تجربی، آزمون مدارانه، وابسته به پدیده سنجی (مخالف از علت به معلول یا: a priori)، (منطق) از معلول به علت، از جز به کل، باپی بردن از، معلول بعلت، قیاسی، من، از معلول بعلت رسیده، از مخلوق بخالق پی برده، استنتاجی، استقرایی، با استدلال قیاسی
[حقوق] استقرایی، تجربی، از معلول به علت رسیدن
[ریاضیات] پسین، پس از تجربه، بعدی، از قبل
[ریاضیات] بعدی، پسین، از معلول به علت رسیده
سایر معانی: مبتنی بر تجربه و مشاهده، تجربی، آزمون مدارانه، وابسته به پدیده سنجی (مخالف از علت به معلول یا: a priori)، (منطق) از معلول به علت، از جز به کل، باپی بردن از، معلول بعلت، قیاسی، من، از معلول بعلت رسیده، از مخلوق بخالق پی برده، استنتاجی، استقرایی، با استدلال قیاسی
[حقوق] استقرایی، تجربی، از معلول به علت رسیدن
[ریاضیات] پسین، پس از تجربه، بعدی، از قبل
[ریاضیات] بعدی، پسین، از معلول به علت رسیده
ترجمه آنلاین
پسینی
مترادف
analytical ، empirical ، experimental ، from the latter ، inducible ، inductive ، logical ، practical