کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر بخدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار سایر معانی: قادر به عمل، حاضر به خدمت، موثر، کنا، فعالانه، پر جنب و جوش، جدی، پرتکاپو، پویا، سریع ال ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[زمین شناسی] اسید فعال
[برق و الکترونیک] پالایه ی قیاسی فعال پالایه ای شامل یک تقویت کننده ی عملیاتی و تعدادی مقاومت و خازن بیرونی که امکان کار پالایه بدون نیاز به القا گر را فراهم می کنند. این پالایه می تواند سیگ ...
[عمران و معماری] قوس فعال
[کامپیوتر] ناحیه فعال . [برق و الکترونیک] ناحیه ی فعال بخشی از پیوندگاه یک یکسو ساز فلزی که جریان مستقیم را عبور می دهد . [پلیمر] سطح فعال [برق و الکترونیک] حوزه ( میدان ) موثر ...
[عمران و معماری] گنجایش مفید [زمین شناسی] گنجایش موثر، گنجایش مفید [آب و خاک] گنجایش مفید، ظرفیت مفید، حجم مفید
[کوه نوردی] غار فعال
[کامپیوتر] خانه کاری، سل فعال، سلول فعال .
[برق و الکترونیک] عنصر فعال، وسیله ی فعال عنصری با توانایی کنترل ولتاژیا جریان برای تولید بهره یا کلیدزنی در مدار . نمونه های آن عبارت اند از : دیودها، لامپهای الکترونی، ترانزیستورها، و مدار ...
[برق و الکترونیک] جریان موثر
دستگاه فعال، دستگاه کنشی [شیمی] دستگاه فعال، دستگاه کنشى
[کامپیوتر] دایرکتوری فعال، دایرکتوری فعل و انفعالی .