[نفت] رزوه سنج کارگاهی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] روش میزان ساعات کارکرد، روش ساعات کارکرد
[حسابداری] فرضیه کاری
کارگر، زحمتکش، مزدبگیر سایر معانی: افزارمند، (مرد) کارگر، عمله، رنجبر، مزدبگیر، شاغل، حقوق بگیر، کارمند، کارگر، زحمتکش، از طبقه کارگر
[برق و الکترونیک] نقطه کار
[ریاضیات] آزمایش های عملی
[زمین شناسی] از جبهه کار تا نقطه ای که زغال به درون نوارهای باربری یا ماشین ها بارگیری می شود تا به بیرون حمل گردد
[کامپیوتر] مجموعه کاری ؛ مجموعه دایر
[کامپیوتر] انباره کاری ؛ حافظه کاری
[عمران و معماری] تنش مجاز - تنش خدمت - تنش کار - تنش بهره برداری - تنش اجرایی [زمین شناسی] تنش مجاز
[عمران و معماری] طراحی بر اساس تنشهای مجاز
بی کار، بدون عمل، بی حرفه سایر معانی: ناتمام