سوت، صفیر، غژغژ کننده، سوت زدن سایر معانی: سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، (سوت فلزی را) زدن، (با سوت زدن) فرا خواندن، علامت دادن، راهبری کردن، صدای سوت مانند [فوتبال] سوت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(به ویژه در ادارات دولتی) کسی که خطاکاری یا خطاکاران را لو می دهد
[معدن] نمونهگیر لول های سوتی (نمونه برداری)
[علوم دامی] بیماری ماهیچه سفید ؛
[زمین شناسی] اشکوب اروپایی: سیلورین بالایی (لینتواردین و زیر دونین).
سفیدی، خنگ، سفید سایر معانی: سپید، بیاض، سفید مایل به زرد، کهربایی، بی رنگ، رنگ رفته، رنگ پریده، نژاد سفید، سپید پوست، خوب، معصوم، پاک، (روی صفحه ی کاغذ) بخش خالی یا سفید، عاری از نوشته یا ع ...
مرگ موش
سفید مثل برف، بسیار سفید
کندش
[زمین شناسی] تخته سنگ سفید
گویچه ی سفید خون، یاخته ی سفید خون (leukocyte هم می گویند)، تش، گویچه سفیدخون، گلبول سفید
(کتاب رسمی منتشره از سوی دولت - معمولا جلد سفید دارد) کتاب سفید، کتاب سفید