ویسکی سایر معانی: whiskey ویسکی، مثل ویسکی، ویسکی خوردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پچ پچ، بیخ گوشی، نجوا، نجوا کردن، پچ پچ کردن سایر معانی: زمزمه کردن، در گوشی حرف زدن، محرمانه یا مخفیانه صحبت کردن، صحبت در گوشی، شایع شدن یا کردن، شایعه، سر، هر چیزی که نجوا شود، هر صدای پچ ...
عمل نجوا کردن، پچ پچ، زمزمه، نجوا کننده، زمزمه کننده (whispery هم می گویند)، زمزمه نجوا کننده [ریاضیات] نجوا
سوت، صفیر، غژغژ کننده، سوت زدن سایر معانی: سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، (سوت فلزی را) زدن، (با سوت زدن) فرا خواندن، علامت دادن، راهبری کردن، صدای سوت مانند [فوتبال] سوت
(به ویژه در ادارات دولتی) کسی که خطاکاری یا خطاکاران را لو می دهد
[معدن] نمونهگیر لول های سوتی (نمونه برداری)
[علوم دامی] بیماری ماهیچه سفید ؛
[زمین شناسی] اشکوب اروپایی: سیلورین بالایی (لینتواردین و زیر دونین).
سفیدی، خنگ، سفید سایر معانی: سپید، بیاض، سفید مایل به زرد، کهربایی، بی رنگ، رنگ رفته، رنگ پریده، نژاد سفید، سپید پوست، خوب، معصوم، پاک، (روی صفحه ی کاغذ) بخش خالی یا سفید، عاری از نوشته یا ع ...
مرگ موش
سفید مثل برف، بسیار سفید
کندش