ملاقات کننده، مهمان، زائر، دیدارگر سایر معانی: شبح، روح، مهاجر، سیاح، سیار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیدار، عیادت، مهاجرت موسمی سایر معانی: سرکشی، بازدید، ملاقات، بلای آسمانی، تنبیه الهی، (زن یا شوهر طلاق گرفته) حق دیدار از فرزند(ان)، ملاقات فرزند(ان)، ملاقات برای تسلی سوگواران، پیام آسمانی ...
پرستار سیار
عیادت سایر معانی: دیدنی، ملاقات
کارت ویزیت سایر معانی: کارت ویزیت (calling card هم می گویند)، کارت اسم درفرانسه
پرستار سرخانه
سیاح، مهمان، توریست، گشت گر، دیدارگر، دیدن کننده، عیادت کننده سایر معانی: بازدید کننده، ویزیتور، ملاقات کننده
[نساجی] ویسکون - نام تجاری برای پارچه بی بافت
[زمین شناسی] نوعی کانی - فرمول شیمیایی: ZnSn++++(OH)6
[برق و الکترونیک] بسامد حامل دیداری بسامد حامل تلویزیونی که با اطلاعات تصویر مدوله می شود.
[زمین شناسی] نقطهای که از آن نقشه قابل مشاهده تدوین می شود.
[سینما] ویستاویژن - ویستاویژن [روش نمایش پرده عریض با قاب دو برابر روی نسخه م م و چاپ به روش کوچک سازی اپتیکی]