[زمین شناسی] قاب لغزان بالارو
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[برق و الکترونیک] جاروی عمودی حرکت رو به پایین باریکه پویش از بالا به پایین تصویر در حال نمایش .
[کامپیوتر] جدول بندی عمودی
[ریاضیات] خط مماس قائم
رجوع شود به: industrial union، اتحادیه صنعتی
[آب و خاک] دید قائم
[خاک شناسی] منطقه بندی عمودی
[ریاضیات] ناحیه ی به طور قائم ساده
رئوس، تارکها سایر معانی: جمع واژه ی: vertex [ریاضیات] رئوس، تارک ها، قلل [آمار] رأسها
[ریاضیات] رأس های گراف
[زمین شناسی] حلقه ،پیچ، آرایش مدور بخش های مشابه به دور یک محور. - مانند برگهای آرتروفیتها. - صفت: verticillate.
(گیاه شناسی) فراهم گرزن