خنک، بی روح، بی مزه، بی حس، مرده، بی حرکت سایر معانی: ملال آور، چرند، خنک و بی مزه، بی طعم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پوچی، بی حسی، بی عاطفگی، بی روحی، خنکی، بی مزگی سایر معانی: بی طعمی، ملال انگیزی
[خاک شناسی] جریان بخار
(موتورهای درونسوز) گازبند [خودرو] قطع جریان سوخت
[برق و الکترونیک] اپیتکسی فاز بخار فرایند نشاندن ماده که در آن از مواد شیمیایی تبخیر شده برای رشد دادن پوسه های اپیتکسیال روی پولکهای بلور در کوره استفاده می کنند . آن را نشاندن بخار - شیمیا ...
[عمران و معماری] کشش بخار
رجوع شود به: contrail
بخار شدنی، قابل تبخیر، تبخیرپذیر
[زمین شناسی] شوک بخار - یک اصطلاح تجاری برای منبع انرژی لرزه ای دریایی که در آن مقداری بخار فراتافتده تحت فشار زیاد به درون آب تزریق می شود. تراکم یا فشردگی ثانویه بخار، نوسان حبابی را تضعیف ...
بخاردار، بخارزا [نساجی] دیگ بخار- بخاردار- بخارزا- تولید کننده بخار
[برق و الکترونیک] بخار - خنک ؛ خنک شونده تبخیری فرایند خنک کردن با تبخیر مایع غیر آتش زایی که دارای نقطه جوش پایین و مقاومت دی الکتریکی زیاد است مایع در داخل محفظه روی دستگاه الکترونیکی داغ ...
[شیمی] سردسازی با تبخیر