فکرنکردنی، غیرقابل فکر، غیرقابل تعمق سایر معانی: غیر ممکن، نشدنی، خارج از قوه ی تفکر و تصور، غیر قابل تصور، تصور نکردنی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی فکر، بی دقت، شورتی، بی ملاحظه، بی خرد
نخ بیرون اوردن از سایر معانی: (نخ یا تار و پود یا ریشه ی فرش و پارچه و غیره) کشیدن، در آوردن، ریش ریش کردن، واچیدن، (گره یا گرفتگی) برطرف کردن، ن بیرون اوردن از مثلا از سوزن
درهم و برهم، نا مرتب سایر معانی: نامنظم، درهم ریخته، نابسامان، ریخته واریخته، شلخته، شورتی، پچل
تا، تا وقتی که، وقتی که، تا اینکه سایر معانی: (اسکاتلند) به سوی [ریاضیات] تا آنجا، تا این که
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه سایر معانی: در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره
بی نام، بی نشان، بدون عنوان، بدون سراغاز سایر معانی: بی عنوان، بی تیتر، بی سرنامه، فاقد لقب اشرافی، فاقد حق قانونی، غیرذی حق
در، در برابر، بسوی، پیش، بطرف، سوی، تا نسبت به، روبطرف سایر معانی: به، نسبت به، با، (قدیمی)
دست نخورده، دست نزده
خود سر، ناموفق، تبه کار، نا مناسب، بدامد، خود سر - نامساعد سایر معانی: بیجا، بی مناسبت، نابگاه، نابهنگام، نامساعد، ناجور، مخالف، (قدیمی) سمج، سرسخت، سرکش، فاسد
کم تردد، بی مسافر، بی رفت و آمد
(قدیمی) دوباره پیمودن، (راه گذرانده را) دوباره رفتن، بعقب گام برداشتن، برگشتن، بازگشتن