[حسابداری] زیان تحقق نیافته
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نامعقول، بی خرد، غیر معقول، نابخرد، غیر عاقلانه، ناحق، بی دلیل، زورگو، ناحساب سایر معانی: غیر منطقی، دور از عقل سلیم
بیجهت، بیخود، بناخق، بزور، بطورنامعقول، بیش ازحداعتدال
[ریاضیات] متغیر آزاد، متغیر نامقید
تصفیه نشده، خام، ناهنجار، نامهذب
مورد توجه قرار نگرفته، از قلم افتاده سایر معانی: ازقلم افتاده، مورد توجه قرار نگرفته
بی اعتباری، عدم اطمینان سایر معانی: عدم اطمینان، بی اعتباری
ناوابسته به دین، غیرمذهبی
رک، بی پروا، بی رودربایستی، صاف و پوست کنده، بی قید وشرط، اشکارا، بی پرده
بی قید وژشرط، اشکارا، بی پرده
[حقوق] پاسخ (یا ادله) بی ارتباط به سؤال
[عمران و معماری] عضو نامقید در مقابل دوران - عضو غیر مقید در مقابل دوران [زمین شناسی] عضو نامقید در مقابل دوران، عضو غیر مقید در مقابل دوران