ساختمان شهرداری، کاخ شهرداری، تالار شهرداری یا فرمانداری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گردهمایی اهل شهر (معمولا برای کنکاش یا رای گیری)، انجمن شهری، انجمن بلدی، شورای شهری
منظره ی شهر، چشم انداز شهر
[برق و الکترونیک] مشخصه ( تاون سند ) منحنی مشخصه جریان - ولتاژ لامپ نوری در روشنایی ثابت و ولتاژهایی کمتر از تخلیه فروزان در آن اتفاق می افتد .
شهری، اهالی شهر سایر معانی: مردم شهر، شهرزیان، شهروندان، شهر نشینان
جنده، زن شهری، دختر شهری سایر معانی: فاحشه
اهل شهر، شهری
tow(ing)ropeطناب یدک کشطناب یدک کشی، طناب مخصوص یدک کشیدن چیزی
مسمومیت خون
سمی، زهری، ناشی از زهر اگینی، زهراگین سایر معانی: زهرگین، زهرین، زهرآگین، زهرناک [مهندسی گاز] سمی [نساجی] سمی
حمله در نتیجه مسمومیت
نشانه زهراگینی یامسمومیت