جمع شده، متراکم، فراهم سایر معانی: انباشتن انباشتن، جمع شونده، اندوختن، روی هم انباشتن [ریاضیات] مجتمع [آب و خاک] انبارش شده، تجمع یافته،انبوه شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[عمران و معماری] ذخیره جمع شده [آب و خاک] ذخیره تجمعی
[زمین شناسی] تراکم خاک بادرفتی
[زمین شناسی] نسبت انباشتگی سطحی (aar) همان نسبت انباشتگی سطحی می باشد.
[نفت] تراکم تراشه ها
[نفت] تراکم گل حفاری
[شیمی] نقطه تجمع [ریاضیات] نقطه ی تجمع، نقطه ی انباشتگی، نقطه ی حدی، نقطه ی اجتماع
[آب و خاک] پادگانه های تراکمی یا تجمعی
[پلیمر] اثر انباشتگی
[شیمی] نمونه گیری پیاپی
[شیمی] مخزن جمع کننده
[ریاضیات] انباشتن، تجمع