[حقوق] شاهد معارض، شاهد معاند (شاهدی که نسبت به طرف احضار کننده خصومت ورزد)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سختی، فلاکت، بدبختی، مشقت، ادبار و مصیبت، روزبد سایر معانی: ادبار، ناملایمات، پریشان حالی
توجه کردن، عطف کردن سایر معانی: مورد توجه قرار دادن، عطف کردن به، اشاره کردن به، (بیشتر در انگلیس) مخفف: advertisement، مخفف تجارتی کلمه ءadvertisement
عطف بنامه
[عمران و معماری] تابلوی تبلیغاتی - علامت تبلیغاتی
اگهى دادن، اعلان کردن
قابل توصیه، مقتضی، معقول، مقرون بصلاح، مصلحتامیز سایر معانی: صلاح، مصلحت، عاقلانه، مصلحتی [ریاضیات] قابل قسمت، مقتضی
نصیحت کردن، پند دادن، مشورت دادن، توصیه دادن، اگاهانیدن، قضاوت کردن، رایزنی کردن، خبر دادن سایر معانی: اندرز دادن، نظر دادن، توصیه کردن، آگاه کردن، آگاهانیدن، مشورت کردن با [حقوق] اعلام کردن ...
[حسابداری] بانک ابلاغ کننده [حقوق] بانک ابلاغ کننده
مشاور، رایزن، راهنما، رهنمون سایر معانی: رایزن، مشاور، راهنما، رهنمون [نساجی] مشاور
[حقوق] نظر مشورتی
طرفداری، دفاع، وکالت سایر معانی: هواداری، مدافعه