[ غِ کَ دَ ] (مص مرکب) آواز برآوردن گلوله و امثال آن هنگام شکافتن هوا. رجوع به غژ شود.
لغتنامه دهخدا
۱. خزان؛ خزنده. ۲. (قید) درحال خزیدن.
فرهنگ فارسی عمید
[ غَ ] (اِ) بوی ناخوش و گنده که از دهان برآید، و آن را غشاک به شین معجمه نیز گفته اند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ و کشف اللغات). رایحهٔ بد به طور مطلق. (از فرهنگ شعوری). ظاهراً مصحف غشاک و غسا ...
(غُ) (اِ.)۱- حبة انگور.۲- هستة انگور.
فرهنگ فارسی معین
نوعی گاومیش بومی آسیای مرکزی با دم بلند و تنی پرمو که در گذشته از دم آن برای ساختن منگوله، پرچم، مگسپران، و چیزهای دیگر استفاده میکردند: پلنگهیئت و غژغاودم گوزنسرین ...
دانۀ انگوری که از خوشه جدا شده باشد: آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید / سربسته و نبرده بدو دست هیچکس ـ بر گونهٴ سیاهی چشم است غژم او / هم بر مثال مردمک چشم از او تکس (بهر ...
۱. خشم؛ غضب؛ قهر. ۲. حمله.
خزنده.
[ غُ ] (اِ) حشره ای که در لای در و پنجره پدید آید. (از فرهنگ شعوری ج ۲ ورق ۱۸۹ الف).
[ غُ دَ ] (مص) هشیار و چالاک بودن. (آنندراج). متوجه بودن. (ناظم الاطباء). || شتاب کردن. (آنندراج). || گوز دادن. (آنندراج) (از فرهنگ شعوری). تیزیدن و تیز دادن. || مشغول گشتن. || م ...
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.