[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) خواهرزادهٔ پهلوان اسد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۳۰۸ شود.
لغتنامه دهخدا
[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) از امراء کارکیا سلطان محمد بوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۳۵۴ شود.
[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) ابن ارتق. رجوع به حسام الدین تیمور تاش شود.
[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) سحابی. رجوع به حسام الدین بن حسین شود.
[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) صاحب یکی از امراء دربار ارغوان خان. (حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۱۲۶).
[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) علی آبادی حنفی فقیه. او راست: «فوائد حسام الدین» و «کامل الفتاوی».
[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) محمدبن حسام. رجوع به محمدبن حسام... و ابن حسام شود.
[ حُ مُدْ دی ] (اِخ) مشارالدولة فرزند حاجی میرزا محمدبن علی اکبربن ابوالقاسم بن محمد مسیح بن کاظم شیرازی است. وی پدر نظام الدین حکمت مشارالدولة است که کفیل وزارت فرهنگ ایران (۴ -۱۳۰۳ هـ ...
[ حُ مُدْ دی بَ ] (اِخ) علی خطیب. از امرای کرمان و در کدورتی که میان اتابک محمد و چفرانه واقع شد، مجروح گشت. (تاریخ افضل ص ۸۵).
[ حُ مُدْ دی بَ ] (اِخ) رجوع به چاشنی گیر حسام الدین در همین لغت نامه و حبیب السیر چ خیام ج ۳ ص ۲۶۱ شود.
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.